
دعانویس در کرمانشاه , رسانه توسل ( جهت مشاوره کرمانشاه و ثبت سفارش به واتساپ مراجعه کنید ) , دعانویس در کرمانشاه : در صخره دری بود که به اعماق تاریکی باز می شد. زائر با دعای پرشور وارد شد و به سمت شرق پیش رفت و پنجاه قدم به عقب رفت و عبادت خود را آغاز کرد. صد سلام کرد، اما چیزی ندید. او این را به عنوان مجازاتی برای گناهان خود تصور کرد. او ناامیدانه خود را سرزنش کرد و اشک تلخی گریست، زیرا از دیدن سایه بودا محروم شد.
توسل : سرانجام پس از دعاها و دعاهای فراوان، بر دیوار شرقی لکه ای کم نور دید. اما از دنیا رفت. با شادی و درد آمیخته به دعا ادامه داد و دوباره نوری دید و دوباره به سرعت ناپدید شد. سپس، در خلسه از فداکاری عاشقانه خود، عهد کرد که تا زمانی که «معظم عصر» را نبیند، هرگز محل را ترک نخواهد کرد. پس از دویست دعا، غار را دید که ناگهان پر از درخشش شد و سایه بودا، به رنگ سفید درخشان، با شکوه بر دیوار بلند شد.
دعانویس در کرمانشاه
مانند زمانی که ابرها شکافتند، و به یکباره بر چشم حیرت زده حیرت انگیز می درخشید. تصویری از “کوه نور”. جلوه های صورت الهی با تابشی خیره کننده منور شد. هیوئن تسانگ غرق در تعمق شگفتانگیز بود و از شیئی بسیار عالی و غیرقابل مقایسه نمیتوانست چشمانش را برگرداند. پس از بیدار شدن از خلسه، شش مرد را فراخواند و به آنها دستور داد که آتشی در غار افروختند تا بخور بدهد.
دعانویس در کرمانشاه : اما چون درخشش شعله باعث ناپدید شدن سایه [ص ۳۲] بودا شد، دستور داد آن را خاموش کنند. پنج نفر از حاضران سایه را دیدند، اما نفر ششم چیزی ندید. و راهنما، هنگامی که هیوئن تسانگ از این رؤیا به او گفت، فقط می توانست حیرت خود را بیان کند. او گفت: «استاد، بدون صداقت ایمان و انرژی نذرتان، نمیتوانستید چنین معجزهای را ببینید.
کرمانشاه
کرمانشاه : و تا آنجا که من از شما نمی ترسم، زیرا شما مرد هستید، از ترحم بی احساس نخواهید شد.» این سخنان، در ایمان ساده خود، تأثیر عجیبی بر دزدان گذاشت که ذهن خود را به روشنگری تعالیم مرد خردمند باز کردند. هیوئن تسانگ با راهنمایش سفر خود را از سر گرفت و از نهری عبور کرد که به طرز پرتلاطمی بین دیوارهای دره ای پرشتاب می چرخید.
دعانویس در کرمانشاه : شرحی است که زندگینامه نویسان هیوئن تسانگ از بازدید او از غار بودا ارائه می دهند. اما ماکس مولر، به اعتبار خود هیوئن-تسانگ، اظهار می کند که در سی یو هی، که حاوی دفتر خاطرات اوست، داستان بسیار ساده تر بیان شده است. او پس از توصیف غار، فقط می افزاید: «پیش از این، سایه بودا در غار دیده می شد، درخشان، مانند ظاهر طبیعی او، و با تمام نشانه های زیبایی الهی او. شاید بتوان گفت، خود بودا بود.
با این حال، برای چندین قرن، مشاهده کامل آن ممکن نبوده است. اگر چه کسی چیزی را درک می کند، اما فقط یک شباهت ضعیف و مشکوک است. اگر انسان با ایمان خالصانه نماز بخواند و از بالا اثر پنهانی به او رسیده باشد، سایه را به وضوح می بیند، اما نمی تواند مدت زیادی از دیدن آن لذت ببرد. زائر نترس از پیشاور به کشمیر رفت.
دعانویس در کرمانشاه : از شهرهای اصلی هند مرکزی دیدن کرد و سرانجام به ماگادا، سرزمین مقدس بوداییان رسید. در آنجا، به مدت پنج سال، خود را وقف مطالعه ادبیات سانسکریت و بودایی کرد. او هر مکانی را که توسط خاطرات گذشته دعا برای درد دست و گردن تقدیس شده بود کاوش کرد. او با عبور از بنگال، با منظره بازدید از سیلان، مقر اصلی بودیسم، به سمت جنوب سفر کرد.
اما از آنجایی که قادر به اجرای طرح خود نبود، از شرق به غرب شبه جزیره را طی کرد، از ساحل مالابار دعانویس خوب در گیلان بالا رفت، به سند رسید و پس از گشت و گذارهای متعدد در مناظر دیدنی شمال غربی هند، به ماگادا بازگشت تا با قدیمی های خود لذت ببرد. دوستان، لذت فراغت آموخته شده و همراهی فکری. سرانجام بازگشت او به چین ضروری شد.
دعانویس در کرمانشاه : با عبور از پنجاب، کابلستان و باختر، به رودخانه اکسوس برخورد کرد و مسیر آن را تقریباً تا سرچشمه آن در دشت پامیر دورافتاده دنبال کرد. و پس از مدتی اقامت در سه شهر اصلی ترکستان، خاسگر، یارکند و خوتن، پس از شانزده سال دعای قوی برای درد زانو تجربه متنوع، دوباره خود را در سرزمین مادری خود یافت. در این زمان او به شهرت جهانی دست یافته بود.
امپراطور با افتخاراتی که معمولاً به یک قهرمان نظامی اعطا می شد از او استقبال کرد. ورود دعانویس در مازندران او به پایتخت با شادی عمومی همراه بود. خیابانها با فرشهای همجنسگرا، فستونهای گل و بنرهای تکاندهنده تزئین شده بود. شکوه و جلال رزمی ناخواسته بود. قضات مدنی شأن حضور خود را به صحنه بخشیدند. و همه راهبان منطقه در صفوفی رسمی به راه افتادند.
دعانویس در کرمانشاه : اگر این یک پیروزی با شخصیت غیرمعمول بود، غنائمی که در آن نقش داشتند دعانویس در همدان کمتر عادت نداشتند. اول، ۱۵۰ دانه غبار بودا. دوم، مجسمه طلایی بودا. سوم، مجسمه دیگری از چوب صندل. چهارم، مجسمه ای از چوب صندل که نشان دهنده بودا در حال نزول از بهشت است. پنجم، مجسمه ای از نقره. ششم، یک مجسمه طلایی، نشان دهنده پیروزی بودا بر اژدها. هفتم، مجسمه ای از چوب صندل که نشان دهنده بودا به عنوان یک واعظ است.
و هشتم، مجموعه ای از ۶۵۷ اثر بودایی در ۵۲۰ جلد. با پذیرفته شدن در میان حضار امپراتور در کاخ فونیکس، به او پیشنهاد شد، اما منصوب شد، یک مقام عالی در دولت. او گفت: «دکترین کنفوسیوس هنوز روح اداره است.» و ترجیح داد سالهای باقی مانده خود را به مطالعه قانون بودا اختصاص دهد. امپراطور از او دعوت کرد تا روایتی از سفرهای خود بنویسد و صومعه ای را در اختیار او قرار داد تا بتواند.
دعانویس در کرمانشاه : در خلوتی آرام و شاد در ترجمه آثاری که از هندوستان آورده بود به کار گیرد. او به سرعت سفرهای خود را نوشت و منتشر کرد، اما ترجمه سانسکریت. بقیه عمر او را به خود اختصاص داد. گفته میشود که تعداد آثاری که او با کمک هیئت کثیری از راهبان ترجمه کرده، در سال ۱۳۳۵ به ۷۴۰ اثر رسیده است. اغلب ممکن است او را در حال فکر کردن در مسیری از دشواری ببینیم.
زمانی که ناگهان نوری از الهام به نظر می رسد که ذهن او را روشن می کند. روح او شاد شد، مانند زمانی که مردی که در تاریکی راه میرود، خورشید را میبیند که ابرها [صفحه ۳۴] را سوراخ میکند و با روشنایی کامل خود میدرخشد. و بدون اینکه به درک خود اعتماد کند، دانش خود را به الهام مخفی بودا و بودیساتوا نسبت می داد. هنگامی که آخرین ساعت زندگی او نزدیک شد.
دیدگاهتان را بنویسید