
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه , رسانه توسل ( جهت مشاوره سیاه و ثبت سفارش به واتساپ مراجعه کنید ) , دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : غارش نزدیک بود، جایی که سالهای خسته را سپری کرده بود، و وقتی به آنجا برگشت و بالا میرفت.
توسل : بهترین چیزی را که داشتند آوردند و با قدردانی عاشقانه تقدیم کردند. ارباب خورد و همان طور که غذا می خورد به این ارواح ساده حقیقت بزرگ و زنده را آموخت که عشق فراتر از قربانی کردن پرهزینه است. انجام وظایف روزانه بالاترین ستایش است. که وقتی وظایف زندگی به پایان می رسد غم هایش تمام می شود و شادی های بالاتر در انتظار پاک دل هاست.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه
روح مشتاقشان در سخنان زنده او نوشید چنان که تشنگان در چشمه زنده می نوشند. سپس با احترام لبه جامه او را بوسیدند، و در حالی که او دراز کشیده بود، به خانه بازگشت. و ارباب به شکلی شیرین خوابید، بدون شک، تاریکی و رویاهای پریشان. وقتی سپیده دم گلگون آسمان مشرق را روشن کرد و خنکای سپاسگزار صبح فضا را پر کرد، استاد برخاست و وضو گرفت.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : کودک کوچک چوپان که گله را تماشا میکرد، عشقش را از چاقوی خونین نجات داده بود، روی صخرهای که بالای سر راهش بلند شد، او را دید. رد شد و با اشتیاق برای شنیدن خبر دوید. شادی آن خانه محقر را پر کرد. همه را مدیون او بودند.
سیاه
سیاه : سپس با اندوه از این نقطه مقدس برگشت – که در تلاش برای زندگی برتر بیش از غباری که در این تپه کوچک وجود داشت مقدس شد – در زیر درخت بانیان که در حال گسترش بود، پنج همراه خود را جستجو کرد، آنها را اخیراً با خروج خود از راه مقدس، غمگین را ترک کرد. وداها و پدران تدریس می کردند. آنها نیز رفته بودند، به بنارس[۱] رفته بودند، جایگاه رفیع و مرکز همه افسانه های مقدس. روز به خوبی سپری شد.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : با کاسه و عصا در دست، راه خود را به سمت بنارس در پیش گرفت، به امید اینکه در آنجا پنج نفری را که روح جدی اش مشتاق او بود، بیابد. ده روز گذشت و حالا طلوع دعای زبان بند شوهر خوراکی خورشید. که بر فراز قلههای دوردست آویزان است، موجهای بیشماری که بر جویهای زرد گنگ میرقصند، از باران و برفهای آبشده کوه میرقصند.
و هزاران فن مقدس را تجلیل میکنند[۲] با قلههای طلاکاری شده و گلدستهها و گنبدهایی که زیبایی در کرانه دورتر آن افزایش می یابد، در حالی که انبوهی از مردم شلوغ با پاروهای اندکی فرو رفته و بادبان های متورم بالا و پایین می روند. و زائران بی شمار چون آن دعای فروش ملک و باغ امواج درخشان، از دور و نزدیک، از کوه و تپه و دشت، با گرد و خاک و سفر آلوده، پا دردناک، مریض، اینجا آمدند در نهر مقدس غسل کنند، اینجا آمدند بر آن بمیرند.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : بانکهای مقدس، به دنبال شستن لکههای گناه، در پی برداشتن بار زجرآور خود. به این روح های سنگین و بیچاره مسخره نکنید! کورکورانه میجویند، اما آن چشم همهچیز که گنجشک کوچک را وقتی میبیند دعای فروش ماشین با قیمت خوب میبیند، تماشایشان میکند، فرشتگانش نزدیک میمانند. چه کسی می داند چه رویایی با نگاه در حال مرگ آنها روبرو می شود؟ چه کسی می داند.
چه شادی هایی در انتظار آن دل های پریشان است؟ نوشتههای باستانی میگویند که هیچ پولی به کشتیبان دعا برای ازدواج فوری با معشوق نداشت، وقتی او را بلند کردند و در هوا به راه انداختند، او از انتقال او به رودخانهی متورم امتناع کرد. چه فرقی میکند که آن عشق قدرتمندی که جهانها را به حرکت در میآورد و همه گناهان ما را تحمل میکند، ارابه و اسبهای آتشین برای او فرستاد.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : یا قلب ماهیگیر فقیری را به حرکت درآورد تا او را به خاطر برادری تحمل کند؟ تمام قدرت از آن اوست و انسان ها هرگز نمی توانند اهداف همه جانبه عشق او را خنثی کنند. حالا از کنار نهر و نزدیک نخلستان مقدس که پارک دعای برگشت معشوق با اسم مادر سوزاندنی گوزن صدا زد، پنج نفر او را دیدند که نزدیک می شود. اما حکیمان باستان از رفتن او از روشی که تعلیم میدادند اندوهگین بودند.
با خود میگفتند قیام نمیکنند یا به او احترام نمیگذارند. اما با نزدیکتر شدن، عشق لطیف، آرامش مقدسی که بر چهرهاش میدرخشید، آنها را به یکباره عزم راسخ خود را فراموش کرد. آنها با هم برخاستند و احترام کردند، و با آوردن آب، پاهای او را شستند، یک حصیر به او دادند و یکصدا گفتند: “استاد گوتاما، به بیشه ما خوش آمدید. اینجا اندام خسته خود را استراحت دهید و در سایه ما شریک باشید.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : از زنجیرهای مرگبار کارما فرار کرد و دید روشنی به دست آورد – نور زنده را یافت؟ “من را استاد صدا نکنید.بودا به آنها پاسخ داد: «شش سال برای شما بیفایده است. اما اکنون بالاخره آن روز قطعاً طلوع کرده است. این چشمها خورشید مقدس نیروانا را دیدهاند و راه هشتگانهای را یافتهاند که از پستیهای زندگی، کوههایی از سایههای تاریک مرگ به روزی بیتغییر، تا استراحتی بیپایان میآید.
سپس با غیرت تازهافروختهی پیامبر، غیرت به حقیقت اوست. چشمان باز دیده بود، غیرت برای دوستانی که در مبارزاتشان سهیم بود، با همدردی و عشق لطیف شده بود، او آموخت که چگونه خودخواهی عامل اصلی هر بیماری است که گوشت ضعیف وارث آن است، چشمه مسموم که همه غم ها از آنجا جاری است.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : کرم نفرت انگیز که در اطراف ریشه حلقه می زند و جوانه هر شادی بهاری را می کشد، دشمن ظریفی که در شب حشره می کارد که به سرعت بهار، دانه ی خوبی را خفه می کند که باقی بماند، زندگی روزمره را پر از عطر معطر و با میوه گرانبها می کند. خودخواهی تنها آفت زندگی بود و عشق پادزهر بزرگ و مستقل آن را نشان داد.
که چگونه خودخواهی کودک را از معصومیت خندان به جوانی حریص و مردانگی بی عاطفه، سن سرد و بی رحمانه تغییر می دهد، که پس از ولع و باریکه همه لباس ها از خوبی ها دور می شود. و مشتاق می رود و به دنبال آن نواحی ناگوار گمشده می گردد که چشمان گشوده اش با دل فرو رفته دیده بود. سپس نشان داد که فرشته نگهبانش چگونه عشق را بر چهره خندان شیرخوار در حال غوغا می کشد.
دعای برگرداندن معشوق با فلفل سیاه : به جوانی لطیف و مردانگی سرشار از آثار یاری و برادری می رسد و به پیری ملایم و شیرین می رسد، دوران کودکی با تمام لطافتش بازگشت، کپه تشییع جنازه اش. اما راه رو به بالا را روشن می کند به سوی آن دشت های شیرین که چشمان بازش دیده بود، آن عمارت های همیشه گشاد لذت
دیدگاهتان را بنویسید