
دعای حاجت غیر ممکن , رسانه توسل ( جهت مشاوره ممکن و ثبت سفارش به واتساپ مراجعه کنید ) , دعای حاجت غیر ممکن : زمانی که همه لذت ها بخواهند، مردانگی، زمان به دست آوردن ثروت و قدرت؛ اما با گذشت سال ها، قدم ناتوان شد، بازو سست شد و موها خاکستری شد، وقت آن است که پنج آرزو را از بین ببرم، آنچه از زندگی باقی مانده است به دین بدهم، و وقتی زمین شروع به پژمرده شدن کرد به آسمان بنگر. شما اینجا هستید.
توسل : اما نصف پادشاهی من را برای کمک به شما تقدیم کنید تا به خوبی حکومت کنم و از قدرت من درست استفاده کنم.شاهزاده با جدیت ملایم پاسخ داد: ای پادشاه، نامدار و شهرت جهانی! پیشنهاد شریف شما در تمام زمان های آینده به یاد خواهد ماند. مردان یک عمل را با تشبیه آن به هدیه بیمباسارا تحسین می کنند. شما نصف دامنه خود را به من پیشنهاد می دهید.
دعای حاجت غیر ممکن
در عوض از شما خواهش میکنم که بهتر از ثروت، بهتر از قدرت پادشاهی با من شریک شوید، آرامش و شادی که به دنبال شهوات میآید فروکش میکند. روی سن صبر نکنید – زیرا سن ضعف می آورد – اما این نبرد بزرگ به نهایت قدرت ما نیاز دارد. اگر میآیید، به غار ما خوش آمدید. اگر نه، ممکن است عاقلانه همه اقدامات شما را راهنمایی کند.
دعای حاجت غیر ممکن : بر امپراتوری خود با تمام عدالت حکومت کنید، کشور خود را حفظ کنید و از پسرانش محافظت کنید. متأسفانه تو را ترک میکنم، ای پادشاه بزرگ و بخشنده، اما کار من فرا میخواند – دنیایی که منتظر نور است. در آن بیشه مقدس سه برادر زندگی می کنند – کاسیاپا، گادا، نادی، آنها نامیده می شوند. سه ظرف برگزیده برای شریعت کامل، سه چراغ برگزیده برای روشن کردن دنیایی که در حال غرق شدن است.
ممکن
ممکن : وقتی شاهزاده ای که به برادر شاهزاده ای سلام می کند، سلام می کنند، پادشاه پرسید چرا خانه اش را ترک کرده است؟ چرا او، تنها پسر چاکراوارتین، قصر خود را به غار خلوت ترک کرده بود، درشت ترین پارچه را به جای لباس سلطنتی پوشیده بود، و برای عصای کاسه گدایی؟ پادشاه گفت: «جوانی، با نبض کامل و محدود، جوانی زمان همنشینی با نعمت است، زمان لذت است.
دعای حاجت غیر ممکن : که اکنون آتش مادی ناخالص را می پرستند که می سوزد و هدر می رود، اما پاک نمی شود. می روم تا از خورشید نیروانا به آنها بگویم، سرچشمه همیشگی آن شعله بی پایان، آتش دعای عزیز شدن نزد شخصی خاص از راه دور عشق، شهوت و نفرت را می سوزاند، همانطور که آتش جنگل ها خارهای ترقه را می بلعد، تا روح از گناه پاک شود، و اندوه، تولد و مرگ پشت سر بماند.
او کاسیاپا را در حالی یافت که خورشید در حال غروب در پشت تپههای غربی بود، و سایههای غمانگیز دره فالگو را تاریک کرد، و مکانی را برای گذراندن شب گردهمایی خواست. کاسیاپا گفت، برای خواب، که با کمال میل می دهم. اما شبانهای ناگای خشمگین جایی دعای رسیدن به دوست پسر را تسخیر میکند.
دعای حاجت غیر ممکن : که نفس مسموم آن هیچکس نمیتواند نفس بکشد و زندگی کند.” بودا به او پاسخ داد: “از من نترس”، “زیرا من در این شب در آنجا ساکن خواهم شد.” کاسیاپا با تردید گفت: “اما من بسیار از یک فاجعه دعای عاشق شدن مرد به همسرش وحشتناک می ترسم.” اکنون مارا قدرتمند، روح هوا، شاهزاده تاریکی که در زمین پرسه می زد، این غار را در بیشه مقدس یافته بود، و به عنوان یک ناگا در آنجا شبانه مراقب بود.
کسانی که به دنبال رهایی از قدرت او بودند، که وقتی ارباب با آرامش روی صندلی نشست، سیلی از زهر، کثیف دعای مجرب برای درد زانو و سیاه به راه انداختند، و بخارهای داغ و سوزان غار را پر کردند. اما بودا بی حرکت، آرام و آرام نشسته بود، همانطور که برهما نشسته است. در میان آتشهای کالپا که جهانها را میسوزاند، اما نمیتوانند به بهشتش آسیب برسانند.
دعای حاجت غیر ممکن : در حالی که مارا، بودا را میشناخت، شگفتزده فرار کرد و ناگا را در کاسه بودا حلقه زده رها کرد.[۳] کاسیاپا، وحشتزده، شعلهها را دید، و هنگامی که اولین پرتوهای ضعیف سپیدهدم بود. ظاهر شد با تمام پیروان ترسناکش غار را جست و جو کرد دعای افزایش مشتری با خاک مورچه و استاد را غرق در غبار یافت نشد، بلکه سرشار از آرامش بود که از عشق کامل می درخشید.
کاسیاپا، پر از شگفتی و شادی گفت: “من، اگرچه استاد هستم، اما چنین قدرتی برای غلبه بر شهوات و حیوانات شیطانی ندارم.” سپس بودا منبع قدرت واقعی را آموزش داد، قدرت عشق برای تقویت روح، تا اینکه کاسیاپا تمام ذخایر خود، ظروف مقدس خود، لباس های قربانی را جمع کرد و آنها را در فالگو که از نزدیک می گذشت، انداخت. برادرانش آنها را در حال شناور شدن در رودخانه دیدند و بالدار از ترس به سرعت برای آموختن علت شتاب کردند.
دعای حاجت غیر ممکن : آنها نیز استاد سخنان او را دیدند و شنیدند و همه متقاعد شدند که قانون کامل را دریافت کردند و با پیروان خود به گروه بودا پیوستند. روزها می گذرند و در بیشه بامبو یک ویهارا بزرگ مانند گل رز جادویی، ساخته شده توسط پادشاه برای گروه در حال رشد بودا، یک سالن بزرگ که در آن همه می توانند سخنان او را بشنوند، و سلول های کوچکی که در آن هر یک می تواند استراحت کند.
یک مدرسه و استراحتگاه از طریق باران های تابستانی. اما به زودی بادهای موسمی از دریاهای دور، ابرهای جمع آوری را می آورند تا آسمان گنگ را بپوشانند، در حالی که رعد و برق های زیرک شعله های کور خود را به صدا در می آورند، و رعد و برق های غلتشی تپه های لرزان را به لرزه در می آورند، و باران های آسمان زمین تشنه را خیس می کنند – زمان بذر ارباب وقتی مردم استراحت می کنند.
دعای حاجت غیر ممکن : در حال حاضر شصت نفر از مزارع دور خود جمع شده اند تا چراغ های خود را از نو بچینند و از لبان استاد خردی تازه بیاموزند – همه جز پورنا شجاع در استپ های تارتار جایی که تابستان مناسب ترین زمان برای زحمت است، وقتی باران های هند پسران هند را مجبور به استراحت می کنند. . ویهارا جدید و بیشه بامبو پادشاه بیمباسارا به استاد داد.
جایی که روز به روز مدرسه در حال رشد خود را آموزش میداد، در حالی که رودخانهها، سیلابهای روییده، از صخرهای به صخره میپرند، و نهر متورم فالگو دره را میپیچد. آن ساراپوترا که پس از آن بزرگ خوانده شده بود، دیده بود که این جوانان تازه وارد با لباسهای زرد در حال عبور از خیابان به خیابان برای درخواست صدقه، درشتترین غذاها را با سپاسگزاری ملایم دریافت میکردند.
دیدگاهتان را بنویسید